ساجدهساجده، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

ساجده،عشق مامان و بابا

یه اتفاق...

1393/6/2 14:32
نویسنده : مامان
275 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم نفسم عمرم خوشگلم قند عسلم با تمام وجودم دوست دارم و هزار هزار بار می بوسمت.

دخمل خوشگلم تصمیم داشتم که زود به زود وبت رو آپ کنم اما.....

یه اتفاق که هنوزم که یادش می افتم شوکه میشم.هزاران هزار بار خدا رو شکر هزار هزار بارشکر.

واقعا نمیدونم چی شد اصلا چطور این اتفاق افتاد ولی خدا رو شکر که ختم به خیر شد و تموم شد نمیدونم شاید یه امتحان الهی بود یا... هر چی بود که خیلی سخت بود برای من برای بابایی برای مامان جون و آقاجون برای همه و همه...

اصلا دوست ندارم که دیگه تکرار بشه وای خدا نکنه انشاالله که اولین و آخرین بار باشه.

خداجونم ممنونم که دخملیم رو نجات دادی خداجونم همیشه و هر لحظه خودت حافظ دردونه خانومم باش.

و اما داستان از این قرار بود..

چهارشنبه 15مرداد 93 مثل همه چهارشنبه ها که بعد از ظهر بابایی میره سر کار و ما هم میایم خونه آقاجون.

خونه آقاجون بودیم و شما بازی میکردی چهار دست و پا میرفتی یاد گرفتی که خودت بشینی و دوباره چهار دست وپا بری.شب که شد رفتیم حمام و آب بازی البته همش 5 دقیقه بیشتر طول نکشید و شمام طبق معمول خوشحال خوشحال...داشتم سر حمام خشکت میکردم که 2 تا تکون خوردی واومدیم بیرون که لباس تنت کنم که...

یه هو دیدم بدنت شله شله .وای خدایا چه لحظه های بدی بود.زنگ زدیم اورژانس با مامان جون و اقاجون رفتیم بیمارستان.

توی بیمارستان گفتن تشنج کردی و چون تشنجت طولانی بوده احتمال آسیب مغزی هست وساعت10 و نیم یا 11 شب بود که بردنت توی ای سی یو.ودیگه نذاشتن که ببینمت تا صبح پشت در بودم و گریه میکردم و از خدا میخواستم که اتفاقی برات نیفتاده باشه. و خدا خدا میکردم مامان جون و بابایی هم بودن، صبح ساعت 8 ونیم نه بود که دکتر اومد و گفت باید سی تی اسکن بگیریم.وای دختر کوچولوی مامان دختر 7 ماهه من....

بالاخره ساعت 10 بود که میخواستن سی تی اسکن بگیرن که دیدمت خواب بودی .قند عسل مامان روی یه تخت توی راهروهای بیمارستان،وای یا امام رضا.... موقع سی تی اسکن بی قراری میکردی خودم اومدم پیشت و بغلت کردم تا یه ذره آروم شدی .جواب سی تی رو بردیم پیش دکتر.خدارو شکر جوابش خوب بود و هیچ مشکلی نبود.دکتر گفت برای اطمینان باید مایع نخاعش هم آزمایش کنیم.کوچولوی مامان آخه چه گناهی کردم که این طور شد...

بیهوشت کردن آزمایش گرفتن. دکتر گفت تا 24 ساعت نباید شیر بخوری .خیلی بیقراری میکردی گشنه بودی شیر میخواستی ،سرم بهت وصل بود اما بی قراری میکردی...سه روز توی آی سی یو بودیم حالت بهتر بود امادکتر گفت چون بی قراری میکنی و برای اطمینان بیشتر mriهم بگیریم خدا رو شکرهیچی نبود.نوار مغزم گرفتن بازم شکر خدا همه چی سالم سالم بود آزمایش خون ،عکس سینه و هر آزمایشی که فکرش رو بکنی .نمیدونم چرا این طوری شدی. همه بیقراریتم به خاطر انژیویی بود که به دستت زده بودن ودستگاههایی که اونجا بود.از پرستارا و دکترام میترسیدی تا میومدن میزدی زیر گریه آخه اینقدر آزمایش گرفته بودن و سوراخ سوراخت کرده بودن که....

دکتر گفت دوره درمان یک هفته ایه .

پنج شنبه 23 بالاخره از بیمارستان مرخص شدی واومدیم خونه انقدر خوشحال بودی که خدا میدونه.

فرشته مامان خیلی توی این یکی دو هفته سختی کشیدی و گریه کردی،بمیرم برات کوچولوی من.

خدا رو شکر که همه چی تموم شد البته هنوز دارو میخوری ولی همه اون کابوسا تموم شد.

برای همه کوچولا دعا کنید که هیچ وقت هیچ وقت پاشون به بیمارستان باز نشه برا کوچول موچولوی منم دعا کنید دعا*

***التماس دعا***

 

پسندها (2)

نظرات (5)

مامی دلسا
5 شهریور 93 1:15
واااااااااااااااااای خدای من خیلی خیلی خوشحالم که الان حال ساجده جون خوبه چه اتفاقی !!! واقعا خیلی تحمل میخواد... خدا برای هیج نی نی نازی نیاره... آخه چرا اینطوری شد؟؟؟؟؟؟؟؟دکتر چیزی نگفت که دلیلش چی بوده؟؟
مامان
پاسخ
واقعاانشاالله که برای هیچ نی نی اتفاق نیفته. نه هیچی نگفتن عزیزم.
سمیه مامان اسماء کوچولو
8 شهریور 93 13:08
الهی بمیرم عزیـــــــــــــــزم خدارو شکر که به خیر گذشت
مامان
پاسخ
ممنون مامانی
zahra
8 شهریور 93 15:20
وای خدای من الهی همیشه سالم باشی . واقعا که تو خوشگله . مامان ساجده خیلی دخملت نازه . . راستی با خودن این خبر خیلی ناراحت شدم
مامان
پاسخ
ممنون زهرا جونم.
خاله زهرا
8 شهریور 93 15:39
واییییی خدای من الهی بمیرم . چه دخملم نازی داری . خدا حفظشان کنه . من خودم یه بچه آبجی دارم . یه بار حالش بد شده بود 40 درجه تب کرده . خدا رو شکر به خیر گذشت . تحملش سخته مامانی
مامان
پاسخ
✓ مامان زهراღ
11 مهر 93 21:14
آخی الهی..........ایشالله که دیگه هیچ وقت پاش به بیمارستان نرسه...وااااااااای چی کشیدی شما