ساجدهساجده، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

ساجده،عشق مامان و بابا

عکس های یک ماه اخیر

قربون برم ماشاالله که بزرگ شدی فرشته من ماه ماه ماه عزیز دردونه  فدای نگاه خوشگلم بشم منننننننننننننننن قربون این همه احساس برم مامانی فدایی داری خانم طلا قرررررررررررررررررربونت برم هستی من عجیج دلمی قند عسلم ...
14 بهمن 1393

13 ماهه ی من

سلام سلام به خوشگلم دردونه خانم 13 ماهگیت مبارک عزیز دل مامان و بابا داره روز به روز بزرگتر میشه وشیرین تر. اسم تو را فریاد خواهم زد و میگویم    دوستت دارم   میخواهم فریاد بزنم از ته دل فریاد بزنم فریاد بزنم و زیباترین کلمه را بگویم دوستت دارم ساجده کوچولوی من بووووووووووووووووووووووووووووووووس   بووووووووووووووووووووووس بوووووووووووووووووس بوووسس بوس ...
11 بهمن 1393

اندر پیشرفت های دخملی

سلام ماه خونه .ساجده فسقل برات بگم از دندونات یه ناز هفتمت رو آورد مروارید هفتم خوشگل خانم 14 دی ماه جوونه زد ماشاالله ماشاالله مبارکه  ساجده ناز و مهربون راستی گل بانو یه مطلب خیلی مهم رو یادم رفته بود که تو وبلاگت ثبت کنم و اون قدمای خوشگلیه که بر میداری راه رفتنت رو از 11 ماه 15 روزگی شروع کردی فرشته کوچولوی من بوس با یه قلب کوچووووولووووووووووووووو ...
29 دی 1393

تولد ساجده جونی با تم توت فرنگی

سالگیت مبارک   چهارشنبه شب 10 دی یه تولد کوچولو برات گرفتیم خانم طلا راستی مطلب مهم این که همین جا از سحر جون ممنون که با وبلاگ قشنگش برای تولد خیلی خیلی کمکم کرد. از دایی جون علی و زندایی محمد هم که برای طراحی کمکم کردن ممنون     خوب این از تزیینات خونه   این عددهای یک هم از بادکنکا آویزون کردیم عکسای تولد تا یک سالگی قند عسل به همراه لباس خوشگلش ژله تصویری و ژله توت فرنگی که خودم درست کردم اینم سالاد الویه توت فرنگی جعبه دستمال کاغذی ...
12 دی 1393

تولدت مبارک خوشگل خانم

دختر ماه من یه ساله شد هورررررررررررررررررا   یک سالگیت مبارک عقش مامان.دیشب تولد گرفتیم .وانشاالله در اولین فرصت عکسات رو برات میذارم گل خوشبوی من ...
11 دی 1393

اندر پیشرفتهای دخملی

کلا همه چیز دست به دست هم میده که من عکساتو نزنم ولی من بازم همه سعی خودم رو میکنم.حالا بگو چرا ؟ کل این مطلب رو نوشته بودم که شارژ لب تاپ تموم شده و همه حذف شد.پس دوباره مینوسم دیدم که چقدر وقته که از پیشرفت ها ننوشتم پس بزن بریم تا شیرین کاریاتو ببینیم   از دو ماه پیش گیر دادی به مبل آقاجون اینا البته ناگفته نماند که الان با این روش خودت رو بالا میکشی و میری روی مبل میشی و لی هدف گیریت درست در نمیاد و اگه نگیرمت می افتی پایین وکله پا میشی مطلب بعدی این که اصلا دوست نداری توی روروئکت بشینی در عوض...   ...
1 دی 1393

سلام به همه

سلام سلام صد تا سلام. خوشگل مامان،این ماهم دیر اومدم به وبلاگت ولی بازم دلیل دارم اول این که عزیز مامان داره یه ساله میشه ومامان در فکر کارای تولده.دوم این که مامان یه سرگرمی جدید پیدا کرده بود و مشغول.وسومین دلیل که از همه هم مهمتر خواب دخمل گل که کمتر شده برا همین هم مامان وقت پیدا نمیکنه بیاد وبلاگ دخملی رو آپکنه. دلایلم قانع کننده بود فسقلی خواب خوشگل مامان سرگرمی جدیدی که گفتم و فکر کردم برا اتاقت درست کنم ویتراست.یعنی کار روی شیشه که وقتی شما خواب بودی مشغول به کار شدم و وقت بیداریم که بازی با شما. اینم عکسش البته هنوز وقت نکردم ببرم قاب بگیرم. این ویترا تقدیم به دخمل گلم و این ویترا هم تقدیم به همسر...
1 دی 1393

جمعه و همایش دختران آفتاب

طلا خانم جمعه شهادت حضرت رقیه بود و با هم رفتیم خونه مادر برزگم که همایش دختران آفتابم اونجا بود.     بعد از ظهرم مامان جون توی زیارت رقیه خاتون برای شما جلسه گرفت وسفره حضرت رقیه انداخته بود.   دست‏هایت  کوچک بودند برای به آغوش کشیدن  صبر و سختی. اما تو چقدر  سربلند  بیرون آمدی از  دردها  و  دلتنگی‏ها ! صبر  را از چه کسی به ارث برده بودی، نمی‏دانم ! اما  ایمان ، هم‏پای تو بزرگ شده بود. سه سالگی‏اش  بر مدار  عاشورا  می‏چرخد. اتفاقی که طنین  خنده‏های &nb...
11 آذر 1393

فرشته مامان 11 ماهگیت مبارک

عزیز دل مامان 11 ماهگیت مبارک توی این پست میخوام همه غم و غصه هامون رو دور بریزیم و با هم دیگه بخندیم در رو روی غم ببندیم امروز 11 اذره و ناز دونه منم 11 ماهه شده. الهی قربون خنده های قشنگت بشم ممممممممممممممممممممممممممممممممممن و قربون نشستنت وقربون نگاهتم.عزیز دللللللللللللللللللللللم ممنون گلم که منم بازی میدی الهی بخورمت فسقلی   فدااااااااااااااااااااااات بشم نبات من     کشته مرده شصت خوردنتم مامانی             ...
11 آذر 1393

و دوباره بیمارستان....

عشق مامان سلام،امروز اومدم تا دلیل این تاخیر یک ماهه رو برات بنویسم. گل مامان دوباره تشنج کردی و رفتیم بیمارستان ،بدون هیچ دلیلی بدون هیچ تبی،وبدون هیچ.... ساعت 12 شب پنچ شنبه دو هفته قبل ،از هیات اومدیم وسر حال بودی با بابایی شام خوردیم ومیخواستیم بخوابیم که یه دفعه.... بابایی ماشین رو روشن کرد و سریع رفتیم بیمارستان و شما بستری شدی.جمعه با دکترت در تماس بودیم .شنبه دکتر اومد و گفت احتمالا به دلیل تغییر دوز دارو دوباره تشنج کردی.شربیت رو تغییر داد و گفت تا24ساعت تحت مراقبت باشید و یکشنبه مرخص میشید.همه چیز خوب بود یکشنبه صبحبرگه ترخیص رو گرفتیم که حتی وقتی دکتر با رزیدنت هاش اومدن تا ببیننت.گفتن چقدر سر حال وخوبه. اما .....دوباره ب...
11 آذر 1393