جمعه و همایش دختران آفتاب
طلا خانم جمعه شهادت حضرت رقیه بود و با هم رفتیم خونه مادر برزگم که همایش دختران آفتابم اونجا بود.
بعد از ظهرم مامان جون توی زیارت رقیه خاتون برای شما جلسه گرفت وسفره حضرت رقیه انداخته بود.
دستهایت کوچک بودند برای به آغوش کشیدن صبر و سختی.
اما تو چقدر سربلند بیرون آمدی از دردها و دلتنگیها!
صبر را از چه کسی به ارث برده بودی،
نمیدانم!
اما ایمان، همپای تو بزرگ شده بود.
سه سالگیاش بر مدار عاشورا میچرخد.
اتفاقی که طنین خندههای کودکانهاش را به غارت میبرد
در عطش میماند و میگدازد.
فرات از چشمانش مهاجرت میکند.
بیپناهیاش، در تمام بیابانها تکثیر میشود
این سه سالگی اوست
که در ویرانهای کنار کاخ سبز،
به اهتزاز درآمده
و مکر خاندان ابوسفیان را به زانو درآورده است.
انشاالله که 3 ساله امام حسین همه کوچولوها رو شفا بده.
مخصوصا گل منو
الهی آمین
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی